معلمانه

یک گوشه دنج
معلمانه

اینجا گوشه دنجی است برای همه ناگفتنی های من وهمه معلمانم وشاگردانم ..انچه که یاد گرفته ام وبازهم یادخواهم گرفت ..گوشه دنجی است برای اشتراک همه لبخندهای که شاگردانم برایم به ارمغان اوردند ..همه حوادثی که روزگار برایم انها را معلمی کرده.
.معلمانه یک کلاس درس است ...
-------------------------------------------------.
معلم شدن "خاتون "قصه ای دارند به بلندای یک نگاه کریم ..به بزرگی لبخند امام حسن مجتبی ع

----------------------------------------------
از کتاب های درسی آن سال ها
عکس صفحه اولشان یادم است
که امیدش
به ما دبستانی ها بود
حالا بزرگ شده ایم آقا!
حال امیدتان چطور است؟
----------------------------------------
تردید مکن تصورش هم زیباست
ایوان حسن عجب صفایی دارد .
لبیک یا حسن ع

معلم نوشت (2)

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۰ ب.ظ

ناظری از جنس تقلب...

قرار است از هرمدرسه چند نفری انتخاب شوند شرایط انتخاب هم بسیار اسان وراحت ...بچه هایی که دنیای شاد وبازی های مدرسه را به درس خوندن وتکالیف مدرسه ترجیح میدهند .وبرای نمره قبولی هم به نیمکره چپ مغزشون مراجعه میکنند وانواع روشهای خلاقانه را به کار میگیرند از کتاب بازکردن تا رونویسی شاگرد ممتازها تا متوسل شدن به میله خودکار وگچ دست ووووو(این قسمت پست به علت بد اموزی حذف میشود) :)
..
پنج نفری از بچه هارا همراه خودم میکنم به سمت حوزه امتحانی راه میافتیم ...خدارا شکر که با لاخره وزارت فخیمه اموزش وپرورش بعد از حل مشکلات حل ناشدنی معلمان ودانش آموزان ،برای این مشکل فرهنگی هم دنبال راه حل کاربردی !!!!!هست وفراموش نکرده است .فقط چرا امروز؟؟درست وسط امتحان علمی معلمان ...
ازمدرسه تا حوزه امتحان هرچی نصیحت وسفارش بلدهستم با چاشنی خنده وشوخی وتهدید به خورد بچه ها میدهم تاابروی  مدرسه را حفط کنند ..
یک ربعی مانده به امتحان میرسیم به محل مورد نطر. بچه ها را به مسئول مربوطه تحویل می دهم وخودم وارد سالن امتحانات می شوم ...طبق معمول خانوم ها در اخرین لحظات هم مشغول صحبت هستند . باورود مسوولین جلسه رسمی ترمی شود وهرکسی  می نشیند سرجای خودش ...تلاوت قران سالن را یکپارچه ساکت می کند وبرای چند دقیقه آرامش برهمه جا حکم فرما می شود ....تک وتوک هنوز صندلی ها خالی است با کامل شدن همه سالن وصحبت ابتدایی مسوول منطقه امتحان شروع می شود ...هنوز پخش برگه های امتحانی به طور کامل صورت نگرفنه که حضور کارشناس مسوول حوزه انتخابی ونظارت برامتحانات نطرهمه را جلب می کند ...پچ پچ ها شروع می شود چه خبر است ؟
_قرار است امتحان ندهیم 
_سوالها اشتباهی شده است؟
_حقوق هارا به حساب ریخته اند؟ 

سالن نظم خودش را از دست داده است ...یکی دوتا ازهمکاران برگه سوالات را به طور نامحسوس ورق می زنند و امتحان شروع نشده به دنبال پیدا کردن پاسخ سوالات از راه مشورت با دیگران هستند .....میکروفون را می دهند به مهمان ویژه ..حوصله حرف های تکراری را ندارم ...همه حواسم پیش سوال های امتحانی است .یکی درمیان خوش امدگویی ونکات اقای مسوول را می شنوم..

-آخرین نکته را هم بگویم و از خدمتتان مرخص شوم ...چون تمامی همکاران ملزم به شرکت در این امتحان بودند و همکاران اداری هم کم هستند تصمیم گرفته شده  که کادر نظارت براین حوزه انتخابی را از خارج از گروه های درسی بیاوریم لطفا شان ومنزلت خودتان را حفط بفرمایید ...
بیخیال شانه بالا می اندازم انگار دوست دارند استرس را تزریق کنند ..خب ناظر ناظر است حالا دیگر چه فرقی می کند ازکجا باشد وکه باشد ....همه سرها روی برگه ها ست ...سوالهارا تند تند می خوانم ویکی درمیان جوابها را درست واشتباه میزنم ..جز صدای کاغذ وگهگاه سرفه هیچ صدایی شنیده نمیشود ....نیم ساعتی را گردن کج کرده روی برگه امتحانی تمرکز می کنم...چند باری سوالها را بالا وپایین می کنم ..وقتی جزوه ای را نخوانده باشی جوابش از غیب که نمیاید ...




حوصله دوبار خواندن را ندارم ...سنگینی سایه ای را بالای سرم احساس می کنم ..مثل ان سالهای دانشجویی جرات بلند کردن سرم را ندارم ...نگاه به صورت مراقبین امتحانی استرسم را بیشتر می کند ...ترجیح میدهم گردنم پایین باشد ودردش را تحمل کنم تا .....
من بیخیال این ناظر اما ناظر بیخیال من نمیشود ...دست می گذارد روی شانه هایم ...سربلند میکنم ...چشمانم به شعاع نیم متر از تعجب گرد می شود ...دخترجان تو اینجا چه میکنی ؟..چشم غره ای حواله اش میکنم واروم میگم :چی شده ؟وسط امتحان ؟
مریم بیخیال تر از این حرفهاست ...خنده ای از بناگوش دررفته تحویلم می دهد ...از عصبانیت دارم منفجرمیشوم ....خدایا امروز چه وقت این کارها بود اخه ...ناظر استانی اگه بیاد چی باید جوابش را بدم ؟؟
برگه  ی امتحانی را روی صندلی برعکس میگذارم وبیخیال مرور دوباره ....از جایم بلند میشوم ...برمیگردم به انتهای سالن به سمت در ..
دستان مریم را میگیرم که ..از تعجب قطر دهانم با چشمانم یک اندازه میشود ..نگاهی به مریم نگاهی به سالن ...
مریم میخندد ومیگوید خانوم مشکلی اگه دارین سوال کنید شاید بتونم جواب بدهم وگرنه نگاهتون روی برگه لطفا ...اون وقتی که باید درس میخوندین ونخوندین ...اون وقتی که به جای جزوه خوندن امتحانتون دنبال طرح سوال برای ما بودین باید فکرش را میکردین ...
حرفهای خودم را تحویل خودم میدهد ...نگاهش می کنم ..حتی طرز راه رفتنش هم شده است مثل خانوم معلم هایی که سر جلسه امتحان اماده مچ گیری هستند از شاگرداشون ....سرمیچرخانم لبخند هرپنج شاگرد مدرسه را ازگوشه سالن احساس میکنم ...

.......
اون امتحان با نظارت شاگردهای مدرسه بدون هیچ مشورتی برگزار شد ..هرکسی به اندازه خوندنش وتلاشش جواب سوالها را داد ..هیچ کس جرات نکرد جلو شاگرداش کاری را که همیشه قبیح می شمرد انجام بده ....
گاهی وقتها با خودم فکرمیکنم ما اون روز از حضور بچه ها نترسیدیم ..خجالت نکشیدیم ....اون روز جوری امتحان دادیم که اگه قرار باشه به چشمهای شاگردامون نگاه کنیم شرمنده ی حرفهایی نباشیم که خودمون میگیم وعمل نمیکنیم ....

----------------------------------------------------
شاگرد نوشت :
هرکس که استادی کند شاگرد ماند تا ابد 
                                                   هرکس که شاگردی کند استاد گردد عاقبت 


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۰۱
خاتون ...

نظرات  (۲)

۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۶:۴۱ انــــــ ـار
چه بامزه :)
پاسخ:
سلام ..
نوش جانتون لبخند ..
۱۱ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۶ گاهی زندگی
سلام .
جالب بود .کاش تو امتحان های زندگی حواسمون باشه که تقلب نکنیم اونم با ناظری که حواسش همیشه به همه هست .
پستتون منو برد به روزهای خوش مدرسه .یادش بخیر .
حتی درس های خونده شده را هم دوست داشتیم با هم فکری هم امتحان بدیم :)
پاسخ:
سلام .خیرمقذم ..
خداراشکر .تجدید خاطره ومرور خاطرات همیشه شیرینه .
والبته که هم فکری با تقلب از نظر دانش اموزان فرق داره .:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">