معلمانه

یک گوشه دنج
معلمانه

اینجا گوشه دنجی است برای همه ناگفتنی های من وهمه معلمانم وشاگردانم ..انچه که یاد گرفته ام وبازهم یادخواهم گرفت ..گوشه دنجی است برای اشتراک همه لبخندهای که شاگردانم برایم به ارمغان اوردند ..همه حوادثی که روزگار برایم انها را معلمی کرده.
.معلمانه یک کلاس درس است ...
-------------------------------------------------.
معلم شدن "خاتون "قصه ای دارند به بلندای یک نگاه کریم ..به بزرگی لبخند امام حسن مجتبی ع

----------------------------------------------
از کتاب های درسی آن سال ها
عکس صفحه اولشان یادم است
که امیدش
به ما دبستانی ها بود
حالا بزرگ شده ایم آقا!
حال امیدتان چطور است؟
----------------------------------------
تردید مکن تصورش هم زیباست
ایوان حسن عجب صفایی دارد .
لبیک یا حسن ع

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

هو الکریم 

ماه امشب درمیاد دنیا میشه زیبا                         بگین به این مولود صدهزار ماشا الله 

           گل بهشت مدینه واشد                                            فاطمه مادر علی بابا شد 

اروم وقرار علی وفاطمه       پیدا شد بهار علی وفاطمه          اومد دوالفقار علی وفاطمه 

ریسه ببندید کویر تفتیده دلها را باران می آید ؛

                  خبر کنید گداهای دنیا را کریم در راه است ؛

                                                                نقل ونبات بیارید ..عسل مدینه می اید ..

اسرافیل را خبرکنید در صور بدمد وهیاهوی شادی سردهد ..

                                                       بگویید حاتم طایی بیاید ..سفره دار می اید ...

صدای لبخند زهراس می اید ؛ علی تاج بابایی حسن بر سر می نهد ؛از راه رسیده است سرور جوانان بهشت .

اولین امامزاده دنیا .

.ابن الکریم ام ابیها ..

شیر جمل .فاتح دلها .

بزرگ میراث دار خاندان علوی ظهور میکند امشب ..

دلت راروی دست بگیر .این روزها خانه زهرا ولیمه می دهند به یمن قدمهای ماه ..کشکول گدایی رابالا بگیر ...

کافی است دلت را رهسپار خانه مولا کنی صاحبخانه برایت در باز کرده است وگوشه حریمش جا گرفتهعبایش چون چتری روی سرت خودنمایی میکند ..

باهرزبانی هرجور که امشب  دلت مجتبایی می شود  صدایش کن ..بی جواب نمی مانی .

**************************************

شاگرد نوشت :

با مراجعه به قرآن کریم می خواهیم "مجتبی" را معنی کنیم ."مجتبی" ، از ریشه "جبی" است. "جبی" یعنی گزینش و گردآوری . در باب افتعال جبی بصورت " اجتبا" ظاهر می شود اجتبا به‌معنای اختیار کردن کسی برای رهایی بخشیدن از تشتّت است ولذا "مجتبی" یعنی برگزیده شدن بنده از ناحیه خداوند و به‌معنای اختصاص دادن او به فیض‌های خاص الهی است که نتیجه آن حاصل شدن انواع نعمت‌ها برای او، بدون هیچ‌گونه سعی و تلاشی است و این موهبت تنها برای فرستادگان خاصی از جانب حضرت حق (ونه همه ی فرستادگان) اختصاص یافته است. 

عشق نوشت :

امشب شب تغییر در ضرب المثل هاست .......هرچه گدا کاهل بود اقا کریم است .

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۹
خاتون ...

همیشه دلم میخواست خادمی حرم را تجربه کنم از این پرهای رنگی بگیرم دستم وزائران را راهنمایی کنم .صدای گریه کودکی را که شنیدم دست درجیب کنم وشکلاتی به اون بدهم ..دلم میخواست گوشه ای از حرم برای من باشد ومن از انجا با اقا ارتباط بگیرم وحرف بزنم ..هیچ وقت نشد یعنی تا حالا نشده است ..

دلم که به امام حسن گره خورد وقتی پشت دیوارهای بلند بقیع بغضم شکست وقتی غربت مولا چنگ انداخت بر وجودم .،وقتی بارها بارها نگاه مهربان وکریم پسر بزرگ حضرت زهرا س شامل حالم شد ..دیگر ارزویم شده است خادمی حرم الحسن ..همان روزها وقتی نگاهم افتاد به خانه خداافتاد  ساخت وساز صحن قاسم ابن الحسن را خواستم ...

حسرت خادم شدن گوشه دلم کز کرده بود و جا خوش کرده بود که معلم شدم ..معلم شدن خاتون قصه ای دارد به بلندای یک نگاه کریم ..به بزرگی  لبخند امام حسن ع ..

فکر نه مطمئنم که خادم شدن  درصحن وسرای حضرات لیاقت میخواهد ..اما به این نتیجه هم رسیده ام که همه ی ما هرکجا که هستیم میتوانیم خادم باشیم ..

به نیت امام حسن ع .معلمانه مزین میشود به لبخند کریم ..



***** برای اولین بار در فضای مجازی *****


***** یک اتفاق بی نظیر .... یک گردهمایی با شکوه *****


دلنوشته های امام حسنی و خاطرات کریمانه خودتون رو با "کریمانه" به اشتراک بذارید 

htt/p://karimaneh.blog.ir

همیشه فرصت خادمی پیش نمی اید ..سفر ه ی امام حسن پهن است ..به دمی یا درمی یا قدمی یا قلمی ..

***********************
شاگرد نوشت :اخرش من مطمئنم این گره وا میشود .........این حرم زیباترین تصویر دنیا میشود 

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۰
خاتون ...

امروز بعد از مدتها دیدمش تلفنی هر از چند گاهی به بهانه عید یا کاری باهم تماسی می گرفتیم و صحبت می کردیم... چند ماهی بود ازش خبر نداشتم.
 چهره اش پیر شده بود پای چشمانش گود افتاده بود و دیگر آن خنده همیشگی به صورتش نبود ... جویای احوالش شدم... هنوز نرسیده خودش را انداخت در آغوشم و گفت: بی پدر شدم ... باورم نمی شد پدرش سنی نداشت اشک می ریخت و از پنجاه و سه روز در کما بودنش حرف زد از همه روزهایی که به امید بیمارستان می رفت و اشک می ریخت ،از اینکه بقیه عمرش را بدون بابا چطور خواهد توانست زندگی کند ...
هق هق گریه اش مجال حرف زدن را گرفته بود ..نگران مادرش بود وخواهر وبرادر جوانش که حالا در نبود پدر چه برسرشان خواهد امد .
حرف هایش ختم میشد  به این که کاش پدرم بود و گوشه خانه می افتاد اما بود...  واینکه ادم تا پیر هم میشود به پدر ومادر نیاز دارد .
چنین وقت هایی هچ حرفی ندارم بزنم برای آرام کردن آدم های مقابلم جز سکوت و حکمت های خداوند...
دوستم از نظر مالی وضعشان خوب است همه اعضای خانواده هم یه یک استقلال نسبتا جامعی رسیده اند ..اما فقدان مرد خانه وستون خانه لرزش را براندام های خانواده انداخته بود .
میان گریه ها ودرد دلهایش یادم به سالهای دانشگاه رفت ..
ان سالها زیاد ازشهدا بحث میکردیم خاطرم هست همیشه میگفت که بچه های شهدا سهمشان را از مردم گرفته اند .همیشه شاکی بود که پدرشان شهید شده، انها چرا باید راحت زندگی کنند !!!.یا چرا وقتی جایی میرویم وتقاضای کار میکنیم حق تقدم با فرزندان شهید وجانبازان است ..بحث کردن ان روزها باهاش هیچ فایده ای نداشت چون حاضر به پذیرفتن نبود ..شاید چون درد بی پدری را نچشیده بود ..
همیشه حق به جانب بود وشاکی ..حتی چند ماه پیش وقتی در یک برنامه که برای شهدای مدافع حرم گرفته بودند وقتی از در امد تو وکنارم نشست با طعنه گفت :شنیده ای دویست میلیون حقوق میگیرند وراهی سوریه میشوند ؟؟؟؟

هنوز هم زبانش طعنه داشت .امروز وقتی با این حال وروز دیدمش دلم میخواست فقط یک لحظه حرفهایش را برایش مرورکنم..
دلم میخواست برایش بگویم سهم تو در سه دهه زندگی ات بابا بود..چطور میتوانی انتظار دختر بچه ای را درک کنی که چشم به در دوخته تا از حرم رقیه خاتون بابا برایش عروسک هدیه بیاورد ؟
اصلا میتونی حال ان پسر بچه را درک کنی که لباس نظامی کوچکش را پوشیده وهر عصر در پله ها چشم انتظاری پدر را میکشد تا بیاید واینبار اورا هم برای دفاع حرم با خودش ببرد اخر او دیگر بزرگ شده ..
من ..دوستم وخیلی های دیگر سهممان از شهدا ومدافعین حرم را یادمان رفته است ..یادمان رفته اگر کنار پدرم ارام زندگی میکنم کودکی درزیر اسمان همین شهر بی پدر میشود ...


هوای نفس کشیدنمان امن است ...خیالمان اسوده است راحت درس میخوانیم ..زندگی میکنیم وهمیشه هم طلبکارهستیم .
خیلی ازما سهممان به شهدارا با طعنه میدهیم ..حتی خانواده هایشان را هم بی نصیب نمیگذاریم ...

****************************************************************
شاگرد نوشت :
عباس آژانس شیشه ای : خواهرم شما سهمتون را دادین... سهمتون همین نیش هایی بود که زدین ..دست شمادرد نکنه .
+
پی نوشت :
یک روز میرسیم به هم طبق سرنوشت .....این دیر ممکن است ولیکن محال نیست  


۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۳۵
خاتون ...

عباس جان سلام  .
.امشب مهمان داری ..از عید قربان 1366تا فتح خرمشهر 95 همه این روزها را چشم انتطاری این مهمانی را کشیدم ..تمام روزهارا به امید دیدار تو درخواب شب کردم ومنتظر دیدارت ماندم اخر تو بد قول نبودی قول داد بودی روز عید قربان بیایی ..آن روزها به جای خانه خدا رفتی پیش خدا اما من میدانستم تو دیر یا زود مرا هم با خودت همراه خواهی کرد ...
میدانی آن روز که از سفر برگشتم رنگ لباس هایمان یک جور بود من سفید احرام پوشیده بودم وتو سفید شهادت ..صدای لبیک تو همه ایران را پر کرده بود .آن روزها خاطرت هست در نماز جمعه هم از پروازت وشهادتت حرف زدند.
تورا همه میشناختند از ان پیرمرد روستایی عباس اباد بگیر تا ان خلبان که برای امضای وامش مسافت طولانی را تا تهران طی کردی .تو برای همه عباس بودی رفیق بودی دوست بودی ..وبرای من یک معلم رفیق دوست داشتنی بودی بالام جان .
عباس عزیزم چند روز پیش مهمان داشتم برای عیادت امده بودند ..عطر حضورشان مرا شوق زندگی میداد ودعایشان مرا تا اوج پرواز داد ..
درد برهمه وجودم چنگ انداخته است .اما این دردها در برابر درد دوری تو هیچ است ..مدتهاست منتظرم بیایی دنبالم اما سلما وحسین ومحمد امانتهای تو مانع میشدند 
عباس جان نگران انها نباش .این روزها بازهم ایران ما پر شده است از عباس های بابایی که باز نگاهشان به اسمان است ..نمیدانم قرار است چند ملیحه حکمت دیگر چشم انتطار قول همسرش بماند ..نمی دانم قرار است چند هاجر به قربانگاه بروندتا جای انها ابراهیم برود پیش خدا ..
اه عباس چقدر حرف ناگفته برای همه این سالها نبودنت دارم ..همه این سالهایی که عباس بابایی فقط یک اسم نبود ..برای همه سالهای بزرگ شدن سلما بدون پدر.
برای همه سالهای ملیحه بودن بدون عباس ..
بوی اسپند می اید ..این بار هاجر به قربانگاه میرود ..این روزها دیگر اسماعیل چشم انتطاری میکشد شاید هاجر به بزرگی نگاه ابراهیم برگردد ..
عباس جان وقت زیادی ندارم ..همه منتطرند مردم قزوین برای خداحافطی با زنی که سالها بی عباس بودن را تحمل کرد تا عباس بابایی اسمانی بماند ..چمدان بسته ام وبار سفر اماده است سهم من از میهنم عباسی بود که تقدیم کردم ..
عباس عزیزم
برایم بگو از لحظه پرواز از شوق اسمانی شدن ..در استانه بهشت منتظر م باش امشب پر پرواز گرفته ام ...

**********************************************
شاگرد نوشت :
خبر فوت ملیحه حکمت در روز فتح خرمشهر عزیز حالم را عجیب بهم ریخت ..عباس بابایی امشب مهمان دارد 
+
شاگرد نوشت 2:
عباس بابایی:
مکه من این مرز وبوم است .مکه من ابهای گرم خلیج فارس است وکشتی هایی که باید سالم از ان عبور کنند .
عباس بابایی عزیز خیالت اسوده فرزاندنت هوای کعبه ات را تا اخرین قطره خون دارند .
+
خواندن کتاب پرواز بی نهایت واسمان عباس بابایی از نگاه همسرش را برای خواندن پیشنهاد میکنم ..عاشقانه ای است ناب .

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۶
خاتون ...