معلمانه

یک گوشه دنج
معلمانه

اینجا گوشه دنجی است برای همه ناگفتنی های من وهمه معلمانم وشاگردانم ..انچه که یاد گرفته ام وبازهم یادخواهم گرفت ..گوشه دنجی است برای اشتراک همه لبخندهای که شاگردانم برایم به ارمغان اوردند ..همه حوادثی که روزگار برایم انها را معلمی کرده.
.معلمانه یک کلاس درس است ...
-------------------------------------------------.
معلم شدن "خاتون "قصه ای دارند به بلندای یک نگاه کریم ..به بزرگی لبخند امام حسن مجتبی ع

----------------------------------------------
از کتاب های درسی آن سال ها
عکس صفحه اولشان یادم است
که امیدش
به ما دبستانی ها بود
حالا بزرگ شده ایم آقا!
حال امیدتان چطور است؟
----------------------------------------
تردید مکن تصورش هم زیباست
ایوان حسن عجب صفایی دارد .
لبیک یا حسن ع

معلم نوشت(1)

شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۳۳ ب.ظ

خوشه ای در دست باد

مدتهاست مینویسم چیزی به قاعده یک دهه وشاید یک دهه ونصفی ...برای دل خودم کلی دفتر را سیاه کردم .فقط کافی است دلم من گرفته باشد وکاغذی باشد وقلمی برای حرف زدن ومن که بی هیچ پروایی بدون هیچ نگرانی قلب سفید ورق را هم راز قرار میدهم ومینویسم ..این درد دلهای دخترانه را همه را مدیون نگاه یک معلم هستم ..کسی که به من نوشتن با عشق را اموخت ..

.کلاس سوم راهنمایی بودم از ادبیات ودرس انشا بدم می آمد برعکس خانوم معلم همیشه متبسم ومهربانش ...دوستی داشتم که زیبامینوشت چنان قلم را روی کاغذ میلغزاند وتند مینوشت انگار کلمات در ذهنش رژه تمرینی چند باری رفته اند وحالابه بهترین نحو ممکن بر روی کاغذ اجرا رژه است ..سمیه یک سالی ازمن بزرگتر بود ..سال سوم من شروع دوران دبیرستان او بود ودفتر انشا او به من ارث میرسد ...ومن سرخوش از این ارثیه بیخیال همه سختی درس انشا میشوم ..

ان روز معلم باز هم از آن موضوعات سخت می دهد "خوشه ای رها شده در دست باد "...صدای اعتراض همه بلند میشود و..آنچه که ناله بچه ها را بلندتر کرد خواهش دوم معلم ادبیات بود ..همین جا سرکلاس می نویسید ..لبخند پیروزمندانه برلب می نشانم ودرگوشه ای دفتر موروثی را باز می کنم و اگرآن یادگاری سمیه نبود خدا میداند من کجای این موضوع گم می شدم...

از هر انشایی چند جمله ای را کش میروم ومینویسم ...بعضی از ترکیبات وصفی را اصلا معنی اش را هم نمیدانم بی خیالش میشوم وانشا را  با کلی صورخیال واین حرفها تمام می کنم ..وپیروزمندانه گویی قله فتح نشده ای را برای اولین بار به نام من ثبت کرده باشند ارام وساکت مینشینم ..نیم ساعت خانوم معلم تمام می شود ..ومن نفراول انتخابی معلم برای خواندن انشا ..
انشا که تمام میشود نفس عمیقی میکشم وزیر چشمی نگاهی به کلاس ساکت میاندازم ووبعد هم کلی تشویق ویک بیست شیرین نوش جان میکنم ..

از ان روز دیگر شیرین ترین زنگ های زندگی من میشود زنگ انشا.. سه چهارباری را ا زسمیه ودفترش کمک گرفتم اما بعد کم کم یادم رفت خودم مینوشتم ومینوشتم وهربار اولین نفر داوطلبانه پای تخته ...
اخرین روز مدرسه است معلم انشا برای هرکدام از ما نامه ای نوشته است ...اخرین جمله اورا خوب به خاطر دارم ..نوشته بود عاشق نوشته های تو هستم ..راهی دفتر میشوم برای مراسم سپاس ..آغوش گرم معلم ونجوای درگوشی او لذت نوشتن را تا ابد در دلم جاودانه کرد 

آن روز من تو را دیدم که چون خوشه ای رها در نوشته های سمیه بودی ..می دانستم این خوشه میتواند دستش را به تکیه گاهی بگیرد ومحکم شود برای همین هیچ چیز به تو نگفتم ..

از ان روز سالها میگذرد ..سالهایی به اندازه چاپ یک کتاب کودک ..به اندازه نوشتن چندین مقاله ومتن ادبی ...به اندازه شادی یک دختر دبیرستانی در نفر اول شدن در مسابقه داستانویسی ومتن ادبی ...به اندازه ...
الفبای معلمانه را به یاد معلمی آغاز میکنم که  ادبیات را ونوشتن را از او به ارمغان دارم ...
-------------------------------------------------
شاگرد نوشت :
ورود از دنیای کاغذ وقلم به دنیای کیبور د وتایپ کمی سخت بود ...اما هنوز قلب قلم درد میکند ...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۷
خاتون ...

نظرات  (۴)

۱۹ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۴۸ انــــــ ـار
نمی دونم چرا ولی همیشه وبلاگ معلم ها را دوست داشتم :)
پاسخ:
سلام وخوش امدین ..
معلمانه  یک کلاس درس است ..
بدون شک معلم ها هم شمارا دوست دارند:))
سلام ..
وبلاگ زیبای دارید به ما هم سر بزنید 
سلااام دوست عزیز خوش قلم و خوش قلبم!
خوشحالم که بعد از سال ها دل نوشته ، و سالها انتظار ما برای خواندن مطالب زیبات، شاهد وبلاگی از جنس قلم معلمانه ات 
هستم. 
خوش به حال شاگردات. بهشون حسودیم می شه . 
همیشه شاد باشی عزیزم. 
پاسخ:
سلام خوش اومدی ..
ممنونم .تو خودت همیشه برای من یه معلمی یه معلم خوب وهمیشگی ..
قدم های بهار به گوشه دنج خاتون مبارک .
۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۰ پرواز سپید
سلام
بازهم خوندم! :)
قلب قلم درد میکند؟ چرا؟!
برای من کیبورد خوب بود هرچند با غلط تایپی زیاد ولی خب میشه ویرایش کرد مثل مداد...
برای من همه مثل نوشته های مدادن میشه پاکشون کرد و دوباره نوشت. هیچ وقت بی برگشت نیست راه غلط های تایپی کیبورد! :) در ضمن دستم برای نوشتن افکارم قدرت بیشتری داره و میتونم راحت با سرعت افکارم پیش برم!

منو، فکر میکنید کی کشف کرد؟ اولین بار همسرم! :)
گفت بنویس تا کتابش کنم اما من هنوز اونقدر ننوشتم که کتاب بشه! خخخ
خیلیا بهم گفتن بنویس که من چون خودم جدی نبودم جدیشون نگرفتم اما الان احساس میکنم اصلا رسالتم در نوشتنه!
موفق باشید خانوم معلم مهربون...
قلمتون مثل خودتون لطیفه و مثل اب روون میمونه! :)
پاسخ:
سلام خوش امدین ..
فلب قلم برای همه چیزهایی که میبیند ونمی تواند بنویسد درد میکند ..
قلب قلم برای همه دردهایی که بی صدا اب میشود درد میکند ..
قلب قلم برای همه ناگفته هایی که حتی اگر سر قلم را تا اخر هم بتراشی وبنویسی بازهم کم میاورد درد میکند ....
هنوز قلب قلم درد میکند ..
ممنونم از نگاه قشنگتون ..ان شالله که درمورد مهربونی شاگردهام هم با شما هم عقیده باشند ...
کتاب را چاپ کردیدن با امضا یکی هم برای من بگذارید کنار :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">