ان روز معلم باز هم از آن موضوعات سخت می دهد "خوشه ای رها شده در دست باد "...صدای اعتراض همه بلند میشود و..آنچه که ناله بچه ها را بلندتر کرد خواهش دوم معلم ادبیات بود ..همین جا سرکلاس می نویسید ..لبخند پیروزمندانه برلب می نشانم ودرگوشه ای دفتر موروثی را باز می کنم و اگرآن یادگاری سمیه نبود خدا میداند من کجای این موضوع گم می شدم...
از هر انشایی چند جمله ای را کش میروم ومینویسم ...بعضی از ترکیبات وصفی را اصلا معنی اش را هم نمیدانم بی خیالش میشوم وانشا را با کلی صورخیال واین حرفها تمام می کنم ..وپیروزمندانه گویی قله فتح نشده ای را برای اولین بار به نام من ثبت کرده باشند ارام وساکت مینشینم ..نیم ساعت خانوم معلم تمام می شود ..ومن نفراول انتخابی معلم برای خواندن انشا ..
انشا که تمام میشود نفس عمیقی میکشم وزیر چشمی نگاهی به کلاس ساکت میاندازم ووبعد هم کلی تشویق ویک بیست شیرین نوش جان میکنم ..
از ان روز دیگر شیرین ترین زنگ های زندگی من میشود زنگ انشا.. سه چهارباری را ا زسمیه ودفترش کمک گرفتم اما بعد کم کم یادم رفت خودم مینوشتم ومینوشتم وهربار اولین نفر داوطلبانه پای تخته ...
اخرین روز مدرسه است معلم انشا برای هرکدام از ما نامه ای نوشته است ...اخرین جمله اورا خوب به خاطر دارم ..نوشته بود عاشق نوشته های تو هستم ..راهی دفتر میشوم برای مراسم سپاس ..آغوش گرم معلم ونجوای درگوشی او لذت نوشتن را تا ابد در دلم جاودانه کرد
آن روز من تو را دیدم که چون خوشه ای رها در نوشته های سمیه بودی ..می دانستم این خوشه میتواند دستش را به تکیه گاهی بگیرد ومحکم شود برای همین هیچ چیز به تو نگفتم ..
از ان روز سالها میگذرد ..سالهایی به اندازه چاپ یک کتاب کودک ..به اندازه نوشتن چندین مقاله ومتن ادبی ...به اندازه شادی یک دختر دبیرستانی در نفر اول شدن در مسابقه داستانویسی ومتن ادبی ...به اندازه ...
الفبای معلمانه را به یاد معلمی آغاز میکنم که ادبیات را ونوشتن را از او به ارمغان دارم ...
-------------------------------------------------
شاگرد نوشت :
ورود از دنیای کاغذ وقلم به دنیای کیبور د وتایپ کمی سخت بود ...اما هنوز قلب قلم درد میکند ...