دلت تنگ است برای ...خودت هم نمیدانی .مدام بهانه می گیرد .عادت کرده ای به خیلی ادم ها .هرکدامشان گوشه ای از دلت را مال خودت کرده اند . یکی مادرت قلب مهربان دیگری پدرت ..چند نفری برای تو خواهر و برادرند وشاید سهم تو از این خواهری وبرادری هیچ باشد .....
اما تو باز دلتنگی ....
روزگار ازکودکی برایت دوستانی را دست وپا میکند .یکی بدون تو نمیتواند روزگار بگذارند ..ان یکی مدعی است همه دنیای توست وچند سال بعد حتی تورا نمیشناسد .از کنار یکی سالهای سال بی تفاوت رد میشدی وبرایت مهم نبود اما امروز ..
تو دلت باز هم بهانه میگیرد ..
از خانواده ای دیگر با یک اخلاق متفاوت حتی مخالف انچه که تو دوست داری می اید وهمسفر زندگی ات میشود ..روزگارت خنده میشود وشادی ..اما این دل بهانه گیر کوتاه نمی اید .
زمان تورا باخود همراه میکند اینبار تو برای کودکی مادر میشوی ..دلت برای او میلرزد ..با دستهای کوچک او زندگی را تجربه میکنی ...
هم پای او زمین میخوری ..
باهر قدمش بزرگ میشوی ..
اثار پیری برچهره ات مینشیند ..این روزها تو منصب های مختلفی داری برای یکی خاله میشوی ان دیگری را عمه ومادربزرگ وشانه ای برای دردهای گفتنی وناگفتنی ......
اثار پیری برچهره ات مینشیند ..این روزها تو منصب های مختلفی داری برای یکی خاله میشوی ان دیگری را عمه ومادربزرگ وشانه ای برای دردهای گفتنی وناگفتنی ......
اما ..دلت باز سراغ بهانه قدیمی اش را میگیرد .
گم شده ای انگار در عقربه های زمان وادمهایش.نه گم شده داری ..چنگ میاندازی به هرچه که به ذهنت میرسد تاشاید بهانه گیریهای این دل تمام شود شاید ارام شود اما .
در ارزوهایت .
در خاطرات گذشته ات ..
در چروک های پیشانی ات ...
در شور جوانی ات ...
در شیطنت های کودکی ات ..
بارها قصه امدنش را شنیده ای ..
دلت بهانه گیری را خوب سرمشق کرده است ..چند روزی سرگرم میشوی اما ..دلت بهانه میگیرد مثل بچه ها لب برمیچینی ..بغض دیگر زندانی نیست اشک شده است ...دلت بهانه، بهانه دلت را میگیرد .
************************************************************************************
شاگرد نوشت :
اشفتگی این روزهای عزیزی بهانه این کلمات شد .تناقص هایی که سردرگمش کرده است در جاده زندگی .انتخاب بین ادم ها .دل است دیگر بهانه گیری میکند .